درهم
یه دزفولی
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:طنز,طنز اجتماعی,طنزخانواده,طنزپسر,دختر, توسط علیرضاSRR |

اقا داماد چی کارن؟؟! قسمت اول



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 13 آبان 1390برچسب:طنز,طنز زن,دختر ,پسران,دختران قدیمی,طنز جالب, توسط علیرضاSRR |

زن های قدیم و جدید  



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 7 آبان 1390برچسب:همسرداری,پنج قانون,شوهر,زن,دختر,, توسط علیرضاSRR |
 
قانون طلايي اول: بايد زني داشته باشيد که در کارهاي خانه کمک کند، خوب آشپزي کند، گردگيري کند....
 
قانون طلايي دوم: بايد زني داشته باشيد که سرگرمتان کند، شما را بخنداند، باعث فراموشي غصه شود...
 
قانون طلايي سوم: بايد زني داشته باشيد که بتوانيد به او اطمينان کنيد و مطمئن باشيد هيچوقت به شما دروغ نمي‌گويد...
 
قانون طلايي چهارم: بايد زني داشته باشيد که در کنارش به آرامش برسيد و از بودن با او لذت ببريد...
 
 
قانون طلايي پنجم: خيلي خيلي مهم است که اين چهار زن از وجود يکديگر بي‌خبر باشند! 

 

 

بعد از یه عمر اپ کردم با یه مطلب دزدی از وب های دیگه

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:طنز,دختر,پسر,برتری مرد به زن,, توسط علیرضاSRR |

طنز برتری مرد ها به زن ها



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 1 مهر 1390برچسب:دختر,12سالگی,ویژگی دخترا,طنز,مطلب جالب,خنده دار,, توسط علیرضاSRR |

ازبچگی تا120سالگی دخترا



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ 12 مهر 1389برچسب:زن,دختر,ضد دختر,طنز,مطلب طنز,مطلب جالب,پسرا,, توسط علیرضاSRR |

سیر تکاملی زنان از سال 1230 تا 1400



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ 23 شهريور 1389برچسب:خواستگار,دختر,جوان,دوستی,فقیر,بد اخلاق,داستان,, توسط علیرضاSRR |

دختر جوانی که آبرو دار بود واهاالی محل می دانستند که از زمان بیماری پدرش تمام وقتش را به مراقبت از پدرش می پردازد.داخل سوپر مارکت که بد اخلاق بود و خسیس رو به دختر کرد وگفت:"همین الان میگم که چوب خطتون پر شده...نسیه دختر با شرمندگی و عزت فراوان توامان گفت:"اگر اون مردی که توی خونمون خوابیده ضعف نکرده بود هرگز به شما روی نمی صاحب مغازه خواست دوباره نه بگوید که یک خانم میانسال و شیکپوش با چهره ای مهربان رو به مرد گفت:"هر چه ایشان میخوان بهشون بدهید...من پولش رو پرداخت می کنم..."                                                                     مرد بد اخلاق صدایش رو به اسمان رفت:"ما اینجا گداخونه راه ننداختیم.شما هم لازم نیست پولتون رو به رخ من دختر جوان  که زیبا هم بود با بغض از سوپر خارج شد زن میانسال نگاهی به مرد انداخت وگفت:"تقدیر این بود که همین لحظه اینجا باشم تا بفهمم پسرم قراره داماد چه خانواده ای بشه..."                                                       صاحب مغازه یخ کرد و خواست دنبال زن بدود.اما وقتی او را دید که کنار دختر جوان ایستاد وپرسید:"دختر خانم خوشگل شما ازدواج نکردی:"مرد بد اخلاق زد توی سر خودش!